چرا باید از جواهرات درونی خود مراقبت کنیم؟
امروزه که دنیا بسیار سمت مال و درآمد و پول رفته است و افراد به دنبال جمع کردن چیز های مادی هستند هیچ کس به فکر آن نیست که وقتی نام جواهر و طلا می آید همان است که انسان همیشه و در همه جا بدون اینکه پولی پرداخت کند آن را به همراه دارد اما شرط آن این است که بتواند از آن به طور کامل مراقبت داشته باشد در این مقاله قصد داریم به این موضوع به طور کامل و جامع بپردازیم.
مرد ساده لوح پولی را که پس انداز کرده بود، برداشت و به سوی بازار دام فروشان به راه افتاد. همسرش قبل از رفتن به او سفارش کرد : مواظب باش پول هایت را ندزدند، در راه دزد و راهزن زیاد است. مرد گفت : حواسم جمع جمع است. فکر کرده ای که من بچه هستم؟
زن گفت : با این پول می توانی یک قوچ چاق بخری. حواست را جمع کن. مبادا در بیابان دزدها ا زراه برسند و قوچمان را بدزدند.
مرد ساده لوح اخم هایش را در هم کشید و گفت : آخر در روز روشن، چه طور می توانند قوچ چاق و چله را از من بدزدند؟ زن دیگر چیزی نگفت. ولی در دل همچنان نگران بود.
مرد ساده لوح به بازار دام فروشان رسید. مدتی در آنجا گشت و سرانجام قوچ سفید رنگ زیبایی با شاخ های محکم و به هم پیچیده پیدا کرد و آن را خرید.
مرد فروشنده ریسمان بلندی گردن قوچ بست و سر دیگرآن را به دست مرد ساده لوح داد و گفت : مبارک باشد!
مرد ساده لوح ریسمان را گرفت و به راه افتاد. او در راه قوچ را به دنبال خود می کشید و با آن حرف می زد : بگذار تو را به خانه ببرم! زنم از خوشحالی سر از پا نمی شناسد. برایت گوشه ی حیاط آغل کوچک و قشنگی درست کرده ام…..
او مشغول گفت و گو با قوچ بود و متوجه نشد که مردی او را تعقیب می کند.
وقتی که مرد ساده لوح به محل پر درختی رسید، دزدی که او را تعقیب می کرد، خود را پشت درخت تنومندی پنهان کرد و آرام آرام به قوچ نزدیک شد. سپس در فرصتی مناسب، طنابی را که به گردن قوچ بسته شده بود، برید. و خیلی سریع قوچ را در جایی که از قبل آماده کرده بود، پنهان کرد.
ولی قوچ برای دزد کافی نبود. او از بیراهه خود را به چاهی در نزدیکی ده رساند و در آن جا به انتظار آمدن مرد ساده لوح نشست. مدّتی بعد او را دید که آشفته و نگران به این سو و آن سو می رود و فریاد می زند : قوچم! قوچ قشنگم را بردند!
وقتی که مرد ساده لوح به دزد نزدیک شد او برسر چاه نشست و شروع به گریه و زاری کرد.
مرد ساده لوح از دزد پرسید، آیا قوچ سفیدی با شاخ های محکم و زیبا در این اطراف ندیده ای ؟
دزد ناله کنان گفت : چه می گویی مرد؟ قوچ کدام است؟ بدبخت شدم. بیچاره شدم. حاصل یک عمر زحمتم در چاه افتاد.
مرد ساده لوح پرسید : چه چیزی در چاه افتاده است؟
دزد گفت : یک کیسه کوچک پراز سکه طلا در جیبم بود. وقتی که خم شدم تا از چاه آب بکشم، کیسه درون چاه افتاد. حالا چه کار کنم؟
چه خاکی بر سرم بریزم؟ بعداً انگار که فکری به خاطرش رسیده باشد گفت: آیا می توانی درون چاه بروی و کیسه ی مرا بیاوری؟ اگر این کار را بکنی یک پنجم سکه های درون کیسه را به تو می دهم.
مرد ساده لوح در دل خود گفت : یک پنجم صد سکِّه می شود بیست سکّه . بیست سکه پول ده تا قوچ است! خدایا! شکرت! اگر قوچم را دزدیدند در عوض تو پول ده قوچ را به من رساندی!
سپس لباس هایش را در آورد و داخل چاه رفت.
دزد که منتظر همین فرصت بود، لباس های مرد ساده لوح را هم برداشت وبا سرعت از آن جا دور شد!
مراقب قوچ های سفید زندگی خود باشید
آخ که چقدر ما آدم ها ساده ایم. زود به یکی اعتماد می کنیم و تمام اسرار زندگیمان را در اختیارش قرار می دهیم چون فکر می کنیم “این آدمه با بقیه فرق می کنه “. با این که تا دلتان بخواهد سرمان کلاه می گذارند و آسیب می بینیم اما باز هم اعتماد می کنیم و اعتماد و اعتماد و اعتماد.
اصلا انگار برای این ساخته شده ایم که یک سری اطلاعات از زندگیمان جمع آوری کنیم. و آنها را در اختیار دیگران قرار بدهیم و بعد هم بنشینیم و دیگران را ناله و نفرین کنیم که چرا این کاررا با ما کردند و چرا ما همه چیزمان را از دست دادیم.
خب کاملاً واضح است. وقتی ما مراقب افکار و اموالمان نیستیم، نمی توانیم از دیگران این انتظار را داشته باشیم که آنها مراقبش باشند.
نجواهای درونی و ارتباط آنها با جواهرات
یکی از قوچ ها ی سفیدی که باید بسیار مراقبشان باشیم نجواهایی است که در دل با خود داریم. اما در حفظ و نگهداری آنها به شدت مشکل داریم. نامش را می گذاریم درد دل ودر مورد آن با هر کسی صحبت می کنیم و می کنیم ومی کنیم. و قبل از این که روحمان خبر دار بشود می بینیم تنها کسی که از آن خبر ندارد خواجه حافظ شیرازی است!
اصلا چه کسی گفته است که برای خالی کردن خودمان باید درد دل کنیم؟ مگر ما وقتی دندانمان درد می کند می نشینیم و با کسی درد دل می کنیم؟ در این مواقع نه تنها درد دل نمی کنیم بلکه اگه کسی حرفی هم بزند و توصیه ای بکنه عصبانی می شویم که آخه مگه تو دکتری؟
حالا چگونه است که اجازه می دهیم، یک نفر که نه تخصصی دارد و نه می تواند راه حلی به ما بدهد وارد اندیشه وتفکر ما که مرکز تمام تصمیم گیری های ما است بشود و برای ما تصمیم گیری کند؟
حرص و طمع و جواهرات درونی انسان ها
“مراقب آنچه دارید باشید تا بتوانید آنچه را که می خواهید به دست آورید.”
همیشه به این فکر می کنیم که دیگران بهتراز ما در می آورند. دیگران بهتر از ما فکر می کنند و کار آنها بهتر از ما است و…. . ایست! لطفا همین جا یک توقفی داشته باشیم.
چرا به خودمان فکر نمی کنیم؟ چرا مدام حرص دیگران را می خوریم و خودمان را دست کم می گیریم؟ مگرجک ما کسی نبود که ده بار برای شرکت در دانشگاه هاروارد اقدام کرد و عین ده بار هم رد شد؟ ولی حالا الان دانشگاه هاروارد از او خواهش می کند که برود آنجا و به آنها درس بدهد.
گاهی اوقات ما ازقوچهای سفیدی که در زندگیمان داریم غافل می شویم، سپس به امید این که می توانیم چند برابرش را به دست بیاوریم، خودمان را به چاه می اندازیم! چاهی که فقط با دیدن ظاهر مردم و اعتماد به آنها برای خودمان کنده ایم.
مراقب جواهرات خود باشید
اگر جواهر آلات خودمان را به راحتی در معرض دید دیگران قرار بدهیم در نتیجه باید این را بپذیریم که آنها دیگر برای ما نیستند.
جواهرات زمانی برای ما هستند که هنرنگه داری از آنها را داشته باشیم. حالا این جواهرات هر چی که باشند مهم نیست، مهم این است که ما نه تنها باید هنرنگه داری از آنها را داشته باشیم بلکه باید علم چند برابر کردن آن ها را هم بدانیم. و الا که فقط با ذخیره کردن آنها در گاو صندوق که اتفاق خاصی نمی افتد.
داشته های ما را کسی نمی تواند از بین ببرد مگر اینکه در درجه ی اوّل خودمان نسبت به آنها بی توجه باشیم و در درجه ی دوم اینکه خودمان به دیگران اجازه ی تخریب و نابودی اش را صادرکنیم.
راهکاری که برای مورد اول می توانیم در نظر بگیریم این است که میزان آگاهی، خودباوری، و خود کنترلی مان را افزایش بدهیم و در مورد دوم هم می توانیم از مشاورانی استفاده کنیم که میزان خطاهایمان را کاهش دهد. و اگر هشداری در این مورد که مراقب باش سرت کلاه نرود را دریافت کردیم، مراقب باشیم که واقعا سرمان کلاه نرود و ادعای بزرگ بودن به سرمان نزند .
چون این ما هستیم که به دیگران اجازه می دهیم که سرمان کلاه بگذارند. و در اکثر مواقع خودمان خم می شویم و می گوییم بفرما این سر، کلاه راسر مان بگذارید. چرا که برازنده ی آن هستیم.
همیشه ریزترین نکات را در زندگی و کسب و کارتان جدی بگیرید. چرا که ریز نکات باعث بروز اتفاقات و موفقیت های بزرگ و یا شکست های بزرگ می شود.