عملکرد مدیران جوان در شرایط حساس بهتر است یا رهبران باتجربه؟
عملکرد کدامیک را شما می پسندید؟مدیران جوان یا رهبران باتجربه؟
مارهای درون خود را بشناسید
در روزگاران قدیم تاجری زندگی می کرد. یک روز او متوجه شد که محلی در زیر فرش اتاق پذیرایی، بالا آمده است. او به فکر فرو رفت و بعد تصمیم گرفت تا روی محل ورم کرده بپرد. برآمدگی در یک لحظه ناپدید شد، امّا لحظه ای بعد در محل دیگری سربرآورد. مرد مجددا به روی آن پرید، برآمدگی از میان رفت و بلافاصله از محل دیگری سردرآورد. به همین ترتیب این کار چندین بار تکرار شد. تا این که مرد مطمئن شد که چیزی زیرفرش اتاق است. بنابراین شروع به جمع کردن فرش کرد که ناگهان ماری بزرگ و خشمگین از زیر آن به بیرون جهید.
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم. زمانی که با یک مشکل یا مسئله ای مواجه می شویم به جای آنکه به دنبال ریشه ی آن باشیم چماقی در دست می گیریم و آن را برسر عوامل مختلف می کوبیم. گاه دیگران را مقصر می دانیم، گاه نام آن را بد شانسی می گذاریم و گاه شرایط سخت جامعه را علت بروز آن می دانیم. امّا اگر عمیق تر به آن نگاه کنیم متوجه می شویم که علّت مار زیر فرش است که از آن بی خبر بوده ایم!
ماری که گاه در درون خود ما قرار دارد. ناآگاهی ها و عدم شناخت ما از مسائل و تجزیه و تحلیل آن و نگاه به ابعاد مختلف آن به ما می آموزد که این ما هستیم که باید میزان خود آگاهی مان را بالا ببریم. این ما هستیم که باید ابتدا خود را مدیریت کنیم تا بتوانیم بر دیگران مدیریت و رهبری کنیم.
مدیران جوان یا رهبران با تجربه؟
آیا هر که با تجربه است بهتر می داند؟ اگر پاسختان به این سئوال خیر است که به شما تبریک می گویم اما اگر بله است باید به این نکته توجه داشته باشید که کسب تجربه صرفاً به مفهوم توانمندی یک فرد نیست. درست است که تجربه به انجام دادن یا ندادن یک کار کمک می کند اما گاهی اوقات عدم آگاهی از یک موضوع باعث تکرارآن اشتباه می شود.
در بسیاری از جوامع و کسب و کارها و حتی زندگی روز مرّه ی خود چنین می پنداریم که افرادی که تجربه ی بالایی در انجام بک کار دارند، قطعاً عملکرد بهتری دارند و لایق مدیریت بر دیگران.
امّا اگر این حقیقت را بپذیریم که مدیریت ارتباطی به سن و سال ندارد بلکه همانند بسیاری از مشاغل دیگر نیازمند کسب تجربه و مهارت است آنوقت متوجه خواهیم شد که در امر رهبری و مدیریت نیز حتما باید آموزشهای لازم را کسب کرده باشید تا بتوانید به عنوان یک مدیر موفق، یکّه تاز عرصه ی کسب و کار خود باشید.
اکثر مواقع مدیران کسب و کارها بدون اینکه از آن اطلاعی داشته باشند، دچار اشتباهاتی می شوند که مدام آن را تکرار می کنند. و در نتیجه ی تکرار آن هرگز به آنچه که می خواهند نمی رسند و در نتیجه ناکام و مایوس به تدریج کسب و کار خود را در آستانه ی نابودی می بینند و چاره ای جز تعطیل کردن آن نمی بینند.
رهبران یاد گیرنده
رهبر یادگیرنده باشید نه کارمند اجرایی. آنچه افراد بدان معتقندند این است که خودمان بهتر می توانیم کارها را انجام بدهیم. شاید الان که در حال خواندن این بخش از مقاله هستید خنده تان بگیرد که شما هم جزء این دسته افراد هستید و دوست دارید همه کار را خودتان انجام دهید.
حال سئوالم از شما این است که مگر چقدر انرژی دارید که بتوانید همه ی کارها را خودتان انجام دهید؟ یا مگر چقدر فرصت و زمان برای انجام دادن کارها دارید که بخواهید همه را خودتان انجام دهید؟ در شرایط بیماری و یا هر موقعیت خاص دیگری چگونه قادر خواهید بود که مسئولیت انجام تمام کارهایتان را بپذیرید؟
آستینتان را بالا نزنید!
این تفکر که هیچ کس نمی تواند مانند خودم کارهایم را انجام بدهد را کنار بگذارید. آستین خود را برای انجام دادن کارها بالا نزنید و اجازه دهید دیگران در موفقیت شما سهیم شوند، به شما کمک کنند و شما نیز برای رشد آنان تلاش کنید. شما می توانید مسئول موفقیت دیگران شوید در صورتی که ابتدا مسئول موفقیت خود شوید.
این بدان مفهوم است که ابتدا خود آموزنده ی خوبی باشید و خود را تبدیل به رهبری یادگیرنده کنید که همواره قادر است از هر فرصت و لحظه ای در جهت رشد خود استفاده کند و آن را یه دیگران بیاموزد.
به جای اینکه برای هر کاری خودتان دست به آچار شوید به این بیاندیشید که چقدر از زمان مفید خود را می توانید به یادگیری و بهره وری اختصاص دهید.
چالش های رهبران باتجربه
نمی توانید کسی را رهبری کنید پیش از اینکه رهبر خودتان باشید.
شما قبل از اینکه دیگران را رهبری کنید نیازمند این هستید که به میزان آگاهی و اطلاعات خود بیافزایید. چون ممکن است موقعیت هایی پیش بیاید که شما از قبل به آن فکر نکرده اید. مدیریت همیشه روی خوشش را به شما نشان نخواهد داد. بلکه روزهایی به سراغتان خواهد آمد که هرگز به آن فکر نکرده اید یا در باره ی آن گفت و گویی با کسی انجام نداده اید. بنابراین شما باید همواره خود را در معرض چالش هایی قرار دهید که بتوانید به هنگام وقوع به سرعت با آن مقابله نموده تا کمترین آسیب به شما وارد شود.
شما باید مرتباً به این نکته فکر کنید که در مسیری که در حال حرکت هستید از چه کسانی بیاموزید؟ چه چیزی بیاموزید؟ و چگونه می آموزید؟
اگر به این فکر می کنید که شما مهارت های کافی را می دانید و نیازی به یادگیری ندارید، این هشدار را به خاطر داشته باشید که مهارت و دانش در یک کار یا در یک دوره به مفهوم به کار گیری آن درشرایط مشابه نیست.
هر مهارتی در هر جایی به کار نمی رود. گاهی اوقات ما خود را در قالب هایی قرار می دهیم که فکر می کنیم در همه جا کاربرد دارند. اما با این اندیشه دچار ضرر و زیان هایی می شویم که برایمان جبران ناپذیر است. داستان مرد ناشنوا در درک این موضوع کمک بسیاری به ما خواهد کرد.
مرد ناشنوایی متوجه شد که همسایه اش بیمار است. با خود گفت شرط همسایگی این است که من هم به عیادت او بروم. شاید اگر نروم بعداً از من گله کند که چرا به عیادتش نرفتم. ولی…..
اگر من به عیادت او بروم، با این وضعی که دارم چطور با او حرف بزنم و احوالپرسی کنم؟ من که حرفهای او را نمی شنوم.
مرد ناشنوا بعد از مدتی فکر کردن، لبخندی زد و گفت: این که کاری ندارد! وقتی کنار بسترش نشستم از او می پرسم: خوب همسایه ی عزیز حالت چطور است؟ او هم می گوید: شکر! خوبم! آنوقت من می گویم: خدا را شکر!
بعد از او می پرسم: ناهار خورده ای ؟ حتماً او هم می گوید: آش ماش…. یا چیزی مانند آن. آنوقت من می گویم : نوش جان!
بعد سوال می کنم: راستی! طبیب تو چه کسی است؟ او هم حتما نام طبیبی را می گوید. آنوقت من می گویم: خیلی خوب است! او قدمش سبک است. بر بالین هر کس برود خیلی زود شفا می گیرد.
مرد نا شنوا بعد از اینکه چند بار این گفت و گو ها را با خودش تمرین کرد، به خانه ی همسایه رفت. دید که او با رنگ و روی زرد در بستر خوابیده. کنارش نشست و پرسید: خوب! همسایه ی عزیزحالت چطور است؟ همسایه ناله ای کرد و گفت: حالم اصلا خوب نیست. دارم می میرم….
مرد ناشنوا گفت: خدا رو شکر! مرد همسایه با آن حالت نزار نگاه تعجب آمیزی به مرد ناشنوا کرد و با خود گفت: این چه طرز احوالپرسی از مریض است؟ در همین افکار بود که مرد ناشنوا پرسید: خوب بگو ببینم برای ناهار چه خورده ای؟ همسایه گفت: زهرخورده ام ، زهر! مرد نا شنوا گفت نوش جان! دلخوری مرد همسایه بیشترشد.
مرد ناشنوا پرسید: راستی طبیبت چه کسی است؟ همسایه نالید عزرائیل! مرد نا شنوا گفت: خیلی خوب است. او قدمش سبک است. بر بالین هر کس بیاید، زود شفا می گیرد.
مرد همسایه دیگر تحمل نکرد. پسرانش را صدا زد و گفت این مرد دشمن جان من است. او را بیرون بیاندازید. مرد نا شنوا که فکر می کرد همسایه دارد از او تشکر می کند، لبخند زنان سری تکان داد که نا گهان …
چند نفر برسرش ریختند و با مشت و لگد او را از خانه بیرون انداختند!
حال شما بگویید آیا مهارت در یک کار به معنای مهارت در کار دیگر است؟